6 stories
·
0 followers

یه وقتایی‌ام کلمه‌ها عقیمن. کار نمی‌کنن. فقط بیشتر به سوء‌تفاهم دامن می‌زنن. یه ...

1 Share
یه وقتایی‌ام کلمه‌ها عقیمن. کار نمی‌کنن. فقط بیشتر به سوء‌تفاهم دامن می‌زنن. یه وقتایی‌ام آدما بی‌حرف به هم نزدیک‌ترن تا باحرف. کلمه‌ها همه‌چیو خراب می‌کنن وقتی تو جای درست‌شون استفاده نمی‌شن. آدما همه‌چیو خراب می‌کنن وقتی تو جای درست‌شون مصرف نمی‌شن. همینه دیگه. یه وقتایی‌ام هیچ‌کاری نمی‌شه کرد.
Read the whole story
farnazf3
3317 days ago
reply
Share this story
Delete

تمرین کنم توهین به عقیده‌ام را مساوی با توهین به خودم فرض نکنم. تمرین کنم زیرسو...

1 Share

تمرین کنم توهین به عقیده‌ام را مساوی با توهین به خودم فرض نکنم. تمرین کنم زیرسوال‌بردن عقیده‌ام لزومن مستوجب جواب‌دادن نیست. تمرین کنم هیچ‌کس هفت‌تیر روی پیشانی‌ام نگذاشته تا به دیگری ثابت کنم من درست فکر می‌کنم. تمرین کنم به هر عقیده‌ای می‌شود و جا دارد که توهین کرد و خندید. شما هم تمرین کنید. راحت‌تر می‌شوید.
Read the whole story
farnazf3
3479 days ago
reply
Share this story
Delete

از روزها

2 Shares


یک)بعداز ماه‌ها دیشب خوب خوابیدم٬ شیرین و عمیقا خوب. انگار که یک «فیلیپ گلس»ِ اختصاصی تا خود صبح برایم نواخته باشد؛ حتی یادم نیست نیمه‌شب چه‌وقت پاپوش‌هایم را درآورده‌ام. صبح خیلی زود که چشم‌ باز کردم و نگاهم به‌خودم در آینه افتاد٬ لبخند زدم و سعی کردم یادم بیاید این لبخند واقعی٬ ته‌نشینِ کدام رویای حین خواب بوده که از ناخودآگاه به خودآگاه منتقل شده. 

دو)پشت میز کارم نشسته‌ام و نرمه‌بارانی کم‌جان می‌خورد به پنجره روبه‌رو و چنددقیقه‌ای یک‌بار رد نگاهم را می‌کشاند سمتش. در پس‌زمینه‌ام «الافور آرنالدز» الافور آرنالدز پخش می‌شود و فضا به‌شکل اگزجره‌ای رمانتیک است طوری‌که چنددقیقه‌ای یک‌بار سرم را بالا می‌گیرم که از شدت شدن رمانس غش نکنم. سرم گرم ایمیل‌های کاری‌ست؛ یک‌پیشنهاد اغواکننده از یک‌شرکت اغواکننده درسمت مشاور رسانه‌ای. لب ورچیده‌ام و با دندان با ترک روی لب ور می‌روم و گازش می‌گیرم. این یعنی نمی‌دانم چکار کنم. روی گاز٬ دال‌عدس می‌جوشد و قرار است سوپ تند و گرمی شود. بلند می‌شوم و سوپ را هم می‌زنم و از پنجره نیم‌نگاهی به کوچه می‌اندازم. ورِ خوشبین مغزم دل داده به نوای آرنالدز٬ پست را پذیرفته٬ پشت میز نشسته و دارد گاز می‌دهد. ورِ بدبین اما چون یک‌بار به خودش قول داده تا نفس می‌کشد اسیر صحنه‌آرایی رمانتیک نشود٬ ‌دنده کم می‌کند و از هرچیز که احتمال برود این‌جا٬ هرجا٬ هرجور٬ پاگیرش کند٬ رد می‌شود. 

سه)صبح بعداز آن لبخند عجیب٬ رفتم دوتا کوچه آن‌ورتر برای خرید. دیدم چیز زیادی نمی‌خواهم و به ماشین از پارکینگ درآوردن نمی‌ارزد. توی سوپر اما لیست فراموش شد و سبد را پر کردم. آقارسول‌جان شعبده‌بازی کرد و همه‌شان را در دوکیسه جا داد. هن‌هن کنان که دوکوچه را برمی‌گشتم٬ آقایی از رو‌به‌رو نگاهم کرد و یک‌هو گفت شوهر گردن‌شکسته‌ت کجاست که تو باید این‌همه بار بکشی. مکث کردم و ناخودآگاه زدم زیر خنده و دیدم چه دلم نمی‌خواهد امروز٬ حداقل امروز بالای منبر بروم.

آخر)بوی سوپ بلند شده و فضا همچنان پراز موسیقی و باران و رمانس است. بروم لیموها را ببرم و ایمیل را فعلا جواب ندهم و بیشتر فکر کنم. تمام زندگی‌ام٬ صفحه‌به‌صفحه‌ و سطربه‌سطرش٬ هروقت بحث کار و رابطه و رفاقت بوده٬ همیشه دردسترس بوده‌ام؛ برنده‌ي مدال طلای المپیک برای همیشه اِویلبل و آن‌کال‌بودن. ته‌اش اما هروقت از المپیک برگشتم٬ یک‌نفر توی فرودگاه با حلقه‌ی گل به استقبال‌ام نیامد که هیچ٬ گاها منشوری هم شدم. حالا٬ حالا وقت‌اش است که دیگر کمی کار و خانواده و رفاقت برایم صبر کنند.


Read the whole story
Roya
3476 days ago
reply
farnazf3
3481 days ago
reply
Share this story
Delete

.

1 Comment and 4 Shares
طیف وسیعی از «از دست دادن» رو تجربه کردم، از قهر و سفر تا مرگ و جدایی. از ذره‌ذره‌ذره از کف دادن، تا به‌یک‌باره خالی شدن از داشتن و حضور. فکر می‌کردم دیگه هفت‌خوانش رو رفتم.
هه.
امشب که داشتیم از سر گاندی می‌اومدیم که برسیم ونک و من خدافظی کنم، نگاه کردم به اون گوشه‌ی جنوب شرقی میدون و دیدم چه عجیب تلخه، تو خیابونی آغشته به یادی مشترک، کنار «هم‌یادت» راه بری و ببینی دیگه همون خیابون که زیر پاهاتونه هم بین‌تون مشترک نیست.
و دیدم بازم انواع دیگه‌ای از «از دست‌دادن» هست و هر روزی که به عمرت اضافه می‌شه، قراره عمیق‌تر بکاوی زندگی رو، و‌ همون‌قدر که بیشتر دوست‌داشتن رو یاد می‌گیری، همون‌قدر سخت‌تر، و بی‌حرف و بی‌صداتر از دست می‌دی.

که به قول آقای شاعر، «تجربه‌های سنگین، ما را پاداش می‌دهند که آرام گریه کنیم.»
Read the whole story
Roya
3538 days ago
reply
farnazf3
3538 days ago
reply
Share this story
Delete
1 public comment
paradoxi
3538 days ago
reply
همون‌قدر سخت‌تر، و بی‌حرف و بی‌صداتر

فراموشی؛ فرصت‌ها و تهدیدها

1 Comment and 6 Shares

همایشی برگزار کنیم تحت عنوان «فراموشی؛ فرصت‌ها و تهدیدها».  دور هم جمع شویم درباره بزرگ‌ترین شکست‌هایمان در فراموش کردن صحبت کنیم؛ درباره اینکه چطور سال‌ها و سال‌ها و سال‌ها، صدایی توی گوش‌مان زنگ خورده، نگاهی توی چشم‌مان باقی مانده و هر از گاهی در مهمانی، محل کار و هر جای دیگر، حفرخ سیاهی روح‌مان را بلعیده و جسم‌مان را خیره جا گذاشته، درباره اینکه چطور یک نگاه، یک جمله، لحن حرف زدن، لمس کردن، نگذاشته «مثل قبل» شویم.  بعد تنفس اعلام کنیم و برویم چای بخوریم و گپ بزنیم. برگردیم. درباره موفق‌ترین فراموشی‌ها حرف بزنیم، که چطور انگار هیچ وقت اتفاقی نیفتاده، چطور همه چیز مثل گذشته شده، چطور بخشیدیم و گذشتیم و به خاطر نیاوردیم رنجش‌ را و چطور یادمان رفت روزگاری کسی بود و دیگر نیست. بعد برویم خانه و فقط به موفق‌ها فکر کنیم و هی تلقین کنیم می‌شود فراموش کرد.


دسته‌بندی شده در: شخصی
Read the whole story
farnazf3
3818 days ago
reply
Roya
3819 days ago
reply
Share this story
Delete
1 public comment
paradoxi
3821 days ago
reply
که چطور انگار هیچ وقت اتفاقی نیفتاده، چطور همه چیز مثل گذشته شده

این روزها

1 Share


این مربی ما توی باشگاه چند تا سلکشن درجه یک دارد که هر از گاهی به روز می‌شوند با آهنگهای تازه. روال کار هم این طوری است که پانزده دقیقه‌ وارم آپ داریم، بعد، پنجاه دقیقه تمرین پرفشار و ده دقیقه بازگشت به وضعیت اولیه. بگذریم که خودش برای خودش برنامه‌ای دارد و مثلاً پنجشنبه‌ها کار با وزنه بیشتر است تا تمرینهای هوازی. این‌ها را برای چی گفتم؟ هر بخشی آهنگهای خودش را دارد، درست که سلکشن‌ها به روز می‌شوند، اما چندتا از کارها هم ثابت مانده‌اند در این چند ماه؛ مثل یکی دو تا از کارهای شکیرا، «آی آو د تایگر» و آهنگ سوگلی آقای مربی که مخصوص چند دقیقه‌ی پایانی آن پنجاه دقیقه‌ی پرفشار است. یعنی درست در لحظاتی که اندامهای میانی و تحتانی در آستانه‌ی وضعیت شرحه شرحه از فشار قرار دارند، آقای مربی می‌گوید: «دراز بکشید، دو تا وزنه هفت کیلویی بردارید، دستها و پاها کشیده،بالا تنه‌ از روی زمین بلند شه، وزنه‌ها بخورند به نوک انگشتهای پا، زانو صاف، پاشنه‌ی پا از زمین جدا نشه». بعد فکر می‌کنید در چنین شرایطی چی می‌گذارد؟ «احساس آرامش» احسان خواجه امیری! که فرت و فرت توی آهنگ تکرار می‌کند «اگه این زندگی باشه، اگه این سهمم از دنیاست، من از مردن هراسم نیست»...
یعنی آن لحظه اگر در را باز کنند، بگویند دنبال داوطلب هستیم برای سفر بی بازگشت به اورانوس، نود درصد بچه‌ها اعلام آمادگی می‌کنند. آن ده درصد هم نه که نخواهند، معافیت پزشکی دارند و آستانه را رد کرده‌اند.

Read the whole story
farnazf3
3818 days ago
reply
Share this story
Delete